مجدود سنایی غزنوی هم در شعر زیبایش بر جان پاک پیامبر آفرین میگوید در وصف حضرت محمد (ص) میسراید.
ای گزیده مر ترا از خلق ربالعالمین آفرین گوید همی بر جان پاکت آفرین
از برای اینکه ماه و آفتابت چاکرند می طواف آرد شب و روز آسمان گرد زمین
خال تو بس با کمال و فضل تو بس با جمال روی تو نور مبین و رأی تو حبل المتین
نقش نعل مرکب تو قبلهٔ روحانیان خاکپای چاکرانت توتیای حور عین
مرگ با مهر تو باشد خوشتر از عمر ابد زهر با یاد تو باشد خوشتر از ماه معین
ای سواری کت سزد گر باشد از برقت براق برسرش پروین لگام و مه رکاب و زهره زین
بر تن و جان تو بادا آفرین از کردگار جبرییل از آسمان بر خلق تو کرد آفرین
از برای اینکه تا آسان کند این دین خویش آدمی از آدم آرد حور از خلد برین
جبرییل ار نام تو در دل نیاوردی به یاد نام او در مجمع حضرت کجا بودی امین
این صفات و نعت آن مردست کاندر آسمان از برای طلعتش می تابد این شمس مبین
نور رخسارت دهد نور قبولش را مدد سایه زلفت شب هجرانش را باشد کمین
زین سبب مقبول او شد فتنهای بر شرک کفر زین سبب مقصود او شد سغبه ای در راه دین
زین قلم زن با قلم گر تو نباشی هم نشان وین قدم زن با ندم گر تو نباشی هم نشین
ای سنایی گر ز دانایی بجویی مهر او جز کمالش را مدان و جز جمالش را مبین
اژدهای عشق را خوردن چه باید ای عجب گاه شرک از کافران و گاه دین از بوالیقین
سنایی غزنوی درباره حضرت محمد (ص) شعر بسیار زیبای دیگری دارد که در آن از جان جانان میگوید و خود را از وصف پیامبر اکرم (ص) ناتوان میبیند. قسمتی از این قصیده بلند به شرح زیر است.
روحی فداک ای محتشم لبیک لبیک ای صنم ای رای تو شمسالضحی وی روی تو بدرالظلم
مایه ده آدم تویی میوۀ دل مریم تویی همشهری زمزم تویی یا قبلة الله فی العجم
دانم که از بیتاللهی شیری بگو یا روبهی در حضرت شاهنشهی بوالقاسمی یا بوالحکم
نی نی پیت فرٌخ بود خلقت شکر پاسخ بود آنرا که چونین رخ بود نبود حدیثش بیش و کم
ای جان جانها روی تو آشوب دلهای موی تو وندر خم گیسوی تو پنهان هزاران صبحدم
رو رو که از چشم و دهان خواهی عیان خواهی نهان خلق جهان را از جهان هم کعبهای و هم صنم
رویت بنامیزد چو مه زلفت بنامیزد سیه هم عذر با تو هم گنه هم نور با تو هم ظلم
هر چینت از مشکین کله دارد کلیمی در تله هر بوست از لب حامله دارد مسیحی در شکم
از باد و آتش نیستی تو آب و خاکی چیستی جم را بگو تا کیستی او را روانی ده ز شم
چون عشق را ذات آمدی نفی قرابات آمدی چون در خرابات آمدی کم کن حدیث خال و عم
بر رویت از بهر شرف با ما گه قهر و لطُف گه لعل گوید «لا تخف» گه جزع گوید «لا تنم»
رویت بهی تریاقفا بالا سهی تریاقبا منعت غنیتر یا عطا ذاتت هنی تر یا شیم
گیرم کرم وقت کرب ز اهل عجم باشد عجب باری تو هستی از عرب این الوفا این الکرم...
© کلیه حقوق این وب سایت محفوظ می باشد . طراحی و پیاده سازی شده توسط : همایش نگار ( ویرایش 10.0.4)